ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

 

ديوانه ي ان لحظه ام

ك قلبت

زير سرم

دست وپا بزند...

تاريخ جمعه 31 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:40 نويسنده deltang| |

ديشب ب نوا گفتم تا زنگ زدي اولين بحثمون اين بود

ك دل كي بيشتر تنگ شده خب معلومه من

نوا هم زد زير خنده

ميگه اخه خنده داريد...

بش گفتم خب يزدان قبول نميكنه ك دل من بيشتر

واسش تنگ ميشه 

اما خب نوا گفت من باور ميكنم

خيلي خوشحال شدم...

يزدانم پايين بياي بالا بري

دل من چي؟

بيشتر تنگ ميشه...

الهي ك من قربونت بشم...

 

تاريخ جمعه 31 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:47 نويسنده deltang| |

 وقتي اخر حرف زدنمون ميگفتي سهممو بده...

طفره ميرفتم...

خب چرا بدم نياد يزدانم نازمو بكشه...

توروخدا زودي بيا...

قول ميدم ديگه بدون ناز كردن سهم بوس هرروزتو بدمممممممممم

تاريخ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 19:41 نويسنده deltang| |

 نوا بااسترس شمارش معكوس كنكورو ميگه

ومن ازياداوري اينكه چن روز بعدش عشقم ميره خونه خوشحالم...

منتظر روزي م ك بعدش ديگه اصلا بينمون فاصله نيفته

هميشه باشي و براي هميشه دلتنگيو ببوسم بذارم كنار...

ميدوني چيه وقتي توخيالم باهت تنها ميشما

خيلي حرف دارم ك بهت بگم

وقتي ك پيشمي همشو يادم ميره نميدونم چطوريه؟؟

الانم دلم ميخواد باشي انقد ببوسمت ك سيرشم...

بنظرت چن تا ببوسمت خوبه ك سير شم؟؟

اصن سير ميشم؟؟

فك نكنم بشم...

 

تاريخ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:42 نويسنده deltang| |

خيالت هميشه هست...

اما امروز دلم "خودت"را خواست...

ن خيالت را...

تاريخ پنج شنبه 30 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:34 نويسنده deltang| |

سلام ب همگي تو وبگرديم ب ي چيز عالي برخوردم...

مطمعنم همه خوششون مياد لطفا بريد وبلاگ قلبي خسته از تپيدن..

تو لينكا هستش...

تاريخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 19:4 نويسنده deltang| |

 

  اولین تو بودی
آخرین هم تو خواهي بود
نمی خواهمطعم
چشم دیگری را بنوشم
انتظار بارانت سخت هم باشد
فقط به خیال آمدنت

خیس خیسم

تاريخ چهار شنبه 29 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 1:0 نويسنده deltang| |

 كاش حرفامو ميشد نوشت...

ميشد گفت...

درحال حاضر فقط بودنت حالمو خوب ميكنه...

بودنت براي هميشه...

تاريخ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 22:53 نويسنده deltang| |

 حوصله نوشتن ندارم

اصلا چي بگم؟

تاريخ سه شنبه 28 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:58 نويسنده deltang| |

داره كم كم نزديك ميشم ب اومدنش....

اره كم كم كم كم كم كم.....

لامصب خيلي دير ميگذره....

تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:1 نويسنده deltang| |

 خيلي ناراحتم امشب دلم نميخواد تا خوابم نيمده برم چشامو ببندمو تو ذهنم

لحظاتمو باتو نقاشي كنم...

چون ديگه فكرم سمتو سوي خوبي نميره...

انگار فكرام مريض شده...

ديگه نميخوام فك كنم...

اما ميكنم...

كارم اينه

زندگيم شده فكر كردن ب تو...

وقتي ميبينم ب اين حالم بي اهميتي خيلي دلم ميگره اصن هركي باشه دلش ميگيره... 

نميدونم بايد چكار كنم...

ازبس تو دلم غصه س ديگه هيچي تكونش نميده اوني ك ميدونه كاري نميكنه...

هروقت ميگم كاش نبودم يا كاش بميرم عاطي دعوام ميكنه...

يكي بگه ادمي ك نميتونه حتي باخودش روراست باشه ياوقتي كسي بش ميگه

چته جوابي نداره بگه بايد چيكار كنه؟

بايد سرشو بذاره بميره ديگه...

تاريخ دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 1:38 نويسنده deltang| |

نميدونم بايد بنويسم يا نه...

 

راستش ي چن وقته ك احساس ميكنم ديگه حرفام برات مهم نيس...

 

نميدونم بايد چطوري بگم ك متوجه حرفم بشي...

 

واس حرفايي ك كلي تو ذهنم برنامه ريزي كردم ك بگم يانه...

 

يا اينكه چطوري بگم..

 

وقتي ميگم هميشه پشيمون ميشم چون احساس بدي ب ادم دس

 

ميده وقتي ميبينه ك طرف اون حرفا

 

براش مهم نيست...

 

من ب درك...فكرام ب جهنم...اصن بذار احساسم ب حساب نياد...

 

ولي همش ميترسم عشقم ازدستم بره...

 

رابطمون خراب شه...اينو اصلا دلم نميخواد اتفاق بيفته حتي نميتونم

 

فكرشو هم تحمل كنم...

 

اين عشقو باچنگودندون چسبيدم ك هميشه برام بمونه تو فقط براي من

 

باشي...

 

دلم نميخواد خراب شه...

 

يزدانم لطفا وقتي ميخواي بم قول بدي قبلش فك كن ك سرحرفت

 

 

ميتوني وايسي يا نه...

 

اين ازاينكه بدقولي كني خيلي برام بهتره...

 

من بيش ازحد ناراحت شدم وقتي اوندفه جونمو قسم خوردي ك درمورد

 

اونموضوع حرف نزنيم

 

اما 10دقه بعد باز گفتي...

 

يزدان چي شده اخه...

 

چرا اهميتم برات كم شده؟

 

ميدونم دوسم داري پس چرا اينكارارو ميكني ك شك كنم؟

 

ب اينا ك فك ميكنم نميشه فقط دردم دوري ازت باشه...

 

ديگه گريه هاي شبانه م فقط براي دوري نيست...

 

ايناهم خيلي منو ناراحت كردن...

 

تاريخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 10:46 نويسنده deltang| |

اگه بگم خوشحال نيستم ناشكري كردم...

اخه يزدانم ديروز بعد مدتها زنگ زد...كاش وقت بيشتري ميشد ك باهم باشيم...

اما براي حرفهاي مفصل بايد تا نزديكاي 20روز صب كنم...

دلم براش خيلي تنگ شده...

عشقمه جونمه نفسمه همه كسمه...

 

 

تاريخ یک شنبه 26 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 10:20 نويسنده deltang| |

 واييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي

يزدانم زنگ زد...الهي قربونش بشم من

تاريخ شنبه 25 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 19:23 نويسنده deltang| |

ديگه حرفي نمونده واسم...


شايدم هس


نميدونم...


تو ك اينارو نميخوني...


دلم تنگ شده


فقط همين نميدونم اصن شايد


تابرنگشتي نيام چيزي بنويسم...


فايده ش چيه ازبس دوري ديگه اينم دلخوشم نميكنه... 

تاريخ جمعه 24 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 13:8 نويسنده deltang| |

 خيلي ناراحتم..

 

خيلي غصه ها رودلم سنگيني ميكنه...

 

كاش بودي تاالان بهت ميگفتم ك اينهمه زجر نكشم...

 

وقتي بودي دلم نميخواست درمورد دلخوريم حرف بزنم چون رابطه مونو

 

خراب ميكرد ودرهيچصورت دوس ندارم اين اتفاق ميافتاد...

 

اما حالا ميگم كاش يجوري ميگفتم چون داره يادت تو ذهنم خراب ميشه

 

تو يزدان مني دوس ندارم اين اتفاق بيفته...

 

خيلي داره بم سخت ميگذره...اينكه بياي ديگه برام ي روياست...

 

الان خيلي بهت نياز دارم...

 

تاريخ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:35 نويسنده deltang| |

دلم برات تنگ شده

الان خيلي توروميخوام.......

تاريخ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 23:22 نويسنده deltang| |

 امروز يادم اومد مدت اشناييمونو اينجا ثبت نكرديم...

ما90/8/4بود ك اولين سلامو داديم...تو اين مدت ي بار20روز قهركرديم 

ي بار 2 ماه ويه بارم3.4ماهي قهر كرديم..

تاريخ چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:9 نويسنده deltang| |

 جاي خاليت گوشه گوشه دلم احساس ميشه...

چقد دلم تنگ شده

چقد بده ك وقتي نيستي هيچي نميتونه حالمو خوب كنه...

تاريخ سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 21:18 نويسنده deltang| |

 امروز منتظرم زنگ بزني...

ي هفته شده،

خداكنه ك بتوني...

تاريخ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 9:46 نويسنده deltang| |

نميدونم چرا  روزا دلشون نميخواد بگذرن...

انگار نميدونن ك من باچ جون كندني انتظار ميكشم...


اين چن روزا حس ازدست دادنت بدجور ب دلم چنگ ميزنه خيلي غصه

دارشدم...

خوشبحال همه اونايي ك هميشه پيش همن...

تايادمه هميشه بينمون دلتنگي بوده بيخبري بوده چقد سخت ميگذرن

روزا...

نصفه شبي بددلم گرفته...

هميشه هرچيو ميخواستم بايد هرجورشده بدستش مياوردم...

 

يزدان دارم زجر ميكشم وقتي اينهمه دلم ميخواد پيشت باشمو

نيستم...صداتو ميخوامو نميشنوم...ب ي خبر راضي ام

اما بيخبرم...

چقد بده اين لحظه ها ك نيستي...

راستش وفتي ك نيستي ميترسم بعد اومدنت منو فراموش كرده

باشي...

ازبس دوري...

خداي من خودت ميدوني ك چقد اين مدت سختي كشيدم

اشكامو  كسي نديد اما توديدي...

پس يزدانمو ازم نگيرش من اونو بيشترازهمه چي تواين دنيا ميخوام...

تاريخ دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 1:35 نويسنده deltang| |

 چقد روزا سخت ميگذرن وقتي نيستي...

ن قهري ن دعوايي...

الهي قربونت بشم من شوخي كردم حتي دلم واس قهرودعواهم تنگ شده...

الهي قربوووووووووووووووووووووونت بشم من..

الهييييييييي...

ميخوام اينجا سير قربون صدقه ت برم..

پيش خودت ك نميذاري...

تاريخ یک شنبه 19 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:49 نويسنده deltang| |

 هرچي روزا بيشتر ميگذرن بازم زياد مونده ب اومدنت...

اميدوارم الان خوبوسرحال باشي...

خسته شدم ازفكراي الكي دلشوره هاي الكي...

اگه خيالم راحت بود دلهره مم كمتر بود اما....

فقط ترس افتاده تو جونم...

تاريخ شنبه 18 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 20:38 نويسنده deltang| |

 امروزم بيخبرم


البته اصن انتظار ندارم ك بزنگي چون ميدونم نميتوني


من ك دوست ندارم


عاشقتم


ديوونتم

تاريخ جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 18:46 نويسنده deltang| |

 از دور دوستتــــــــ داشتم !


بی هیچ عطـــری


آغــــوشی


نگاهــــــــــی


یا حتی بوســـــــــــه ای


تنـــها دوستتـــــــــ داشتمــــــ …


اما حالا اگه دور شــــی …


چه کـــــنم با اینهمــــه وابستــــــــــــــگی

تاريخ جمعه 17 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 13:7 نويسنده deltang| |

 مرا در آغوش بگیر ، سرم را روی شانه ات بگذار تا همه بدانند که حالا




"همه چيز زير سر من است"

 

تاريخ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 23:1 نويسنده deltang| |

الهي قربون شكلت بشم ازديدن عكسات ك سير نميشم

همش دوس دارم برم وعكساتو ببينم هي بوسشون كنمو

بگيرمشون تو بغلم...تو تاابد عشق مني

تاريخ پنج شنبه 16 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:39 نويسنده deltang| |

 اصن نميتونم دس از پست گذاشتن بردارم انگار هستي ومن دارم باهات حرف ميزنم

هي ميرم برميگردم

دلم ميخواد باهات حرف بزنم

ميدونم صداتو بشنوم همه اينارو يادم ميره

دوس داشتم الان پيشت باشم

بخدا الان فقط مواظبم اشكامو كسي نبينه

كي ميشه ك همه بدونن چقد همديگه رو ميخوايم؟؟

الان داري چيكار ميكني؟؟؟؟

اين دلتنگي كلافه م كرده يزدانم

يزدانم عشقم عمرم جونم همه كسم نفسم

توروميخوام بخدا فقط تو

هيشكي نميتونه توروازم بگيره حتي خودت

ديگه فقط خودم نيستم ي دنياي جداگونه توخودم ساختم تنها براي تو 

توجمع ساكتم جديدا... بقيه فك ميكنن مريضم ك كمحواسم وحرف نميزنم نميدونن

دارم بايزدانم ميگمو ميخندم...

هيشكي نميتونه باور كنه ك من چقد يزدانمو ميخوام نميدونن ك ديوونه شم...

عمرمه...

اخيش راحت شدم

بايد دسو پامو ببنده نويد تا بتونم تافردا ازنوشتن دس بكشم...

كاش بودي

تاريخ چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 23:1 نويسنده deltang| |

 چن روز پيش خاله م خونه مون بود ميخواست بگه سبزي پلو باماهي گفت برنج پلو باماهي...يادته؟

دم عيدي بودااااااااا

الهي قربونت بشم يادته چقد خنديديم؟؟؟؟؟من ي و روجابجا بگم منو مسخره ميكنه

بعد اقا ميگه ماهي پلو باسبزي ي دل سير مسخره ت كردم

الهي فدات بشم من....دلم واس خنده هامون تنگ شده بخدا...

اخه كي مياي چقد طول كشيده...

تاريخ چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 21:19 نويسنده deltang| |

الهي من قربوووووووووووووووووووووونت بشم

الهيييييييييي

عزيز دلم زنگ زد حالشم خيلي خوب بود همچين صداش پرجون انگار

راضيه از جاي جديدش...

خدارو شكر

ثانيه ثانيه حس ميكنم بيشتر دوست دارم  اما هنوز اتفاقاتي هست

ك ازشون بترسم اما من همون ديوونه اي هستم ك درهرصورت 

دوست دارم...واقعا خواسته م اينه ك وقتي ازموضوعي ناراحت وعصباني

 هستي يادت باشه ك راحت نگذشته برامون دوران اين عشق

من ك واقعا با چنگودندون نگه داشتم عشقمو واسه همينه ديگه ب كسي

اجازه نميدم خرابش كنه البته انكار نميكنم ك خيلي چيزا هستن ك تو دلمو

خالي ميكنناما بازم من همونم ك ديوونه وار دوستت داره...

راستش الان اون ترسه اومده تو جونم همون ترس جداشدن

هميشه وقتي اوضاع خوب بود ي اتفاقي ميافتاد ك پشتش ي قهر

چن ماهه بد ولي الان واقعا ديگه دوس ندارم اين اتفاق بيفته نميذارم 

چون اونموقع واقعا زجركش ميشم...

تاريخ چهار شنبه 15 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:54 نويسنده deltang| |

  هرروز بیخبر تراز روز قبل دارم ادامه میدم...


الان دیگه باورشم شده...اره


خدایش وقتی هستی خیلی ترسم از 


ازدست دادنت کمتره..فقط دعا میکنم الان خوبوخوشو سرحال باشی 


کاش میدونستم این جای جدید اوضاعش چطوره...


کاش زنگ بزنی 


ای خدا...ای خدا صدامو بشنو


خب دلم واسه عشقم تنگ شده...

تاريخ یک شنبه 12 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 19:23 نويسنده deltang| |

 ای وای من چرا اینجوری شدم هنوز دوسه روز نیست

ازت بیخبرم دلم تنگ شده میترسم اخرش دیوونه بشم

از انتظار هرروز اوضاعم وخیم ترمیشه...انقد ناراحتم از این

عصبانی بودنم ک نگو...فقط وقتی ارومم ک عکستو میارم جلوم...

خوبه فقط 5ماه مونده البته اصن کم نیستا ولی بازم بهتره ک

یکسالش تموم شد رفت وقتی بهش فک میکنم میبینم اصن

راحت نگذشت...اینجاست ک باور نمیکنم ک بعضی رویدادها

مثه ی چشم برهم زدن میگذره...حداقل اینیکی نبود  خیلی

دلهره دارم ب جون تو...اصن نمیشه این پنج ماهو خودشون

کم کنن...طاقتم طاق شد ولله...چقدخنده داره ک میگم کاش

بشه...معجزه هم کاریش نمیکنه...فقط دعا میکنم اونجا ک هستی

اصن دلت نگیره حالتم خوبه خوب باشه منم اینجا منتظر میمون

م ک این یک ماه مثه برقو باد بگذره...

تاريخ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:10 نويسنده deltang| |

 

 

♫(¯`´•.¸(¯`´•.¸♪ ـــღ♥ღ♪ ـــ¸.•´´¯)¸.•´´¯)♫

---ஜ---ــــ•*•ــ♪ـ♥ــــــ♥ـ ـ♥ــــــ♥ــ♪ـ•*•ــــ♣---ஜ
ღღ دلم خیلی برات تنگ شده عشقمღღ
 
تاريخ شنبه 11 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 17:4 نويسنده deltang| |

الان همون اهنگی رو گذاشتم ک ی بار برام خوندی....

شب اخری یادمه گفتی شاید این اخرین شبی باشه ک پیش همیم...

اونموقع اصن فک نمیکردم  ک شاید این اتفاق بیفته ولی امشب

خداوکیلی ته دلم خالی شد......

وای خدای من اصن دیگه ب این فک نمیکنم...

چون قراره بازم بیای حرف بزنیم بگیم بخندیم دعوا کنیم.....

الهی قربونت بشم... انقد دلم برات تنگه ک نگو...

تاريخ جمعه 10 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 20:28 نويسنده deltang| |

باید دوماه بمونه هیچکدوم اینهمه وقت نمیتونستیم بدون هم

طاقت بیاریم بخاطر همین گوشیشو برد اما راستش زیادهم دوس

نداشتم اخه اگه بگیرن رحم نمیکنن ک تادلشون بخواد اضاف

میزنن...اینهمه دعوا نکردیم درس سر امتحان حساب دیفرانسیلو

درکل امتحانای سخت دعواو دلخوری شروع شد...حالا بیا درس بخون..

تازه سر امتحان فیزیک دیگه انقد دلخور بودم ازش ک خدا میدونه حتی

خودشم نمیتونه تصور کنه...اخرشبی بود کلی مهربون شده بود

(فداش بشم همیشه هستا منظورم بعد دلخوریه) منم بهش

گفتم ش ندارم فردا اس ندم بهتره...دیدم جواب نداد هیچی دیگه

فک کردم دلش نمیخواد ج بده..فردا ظهرش دیدم تک زده خداوکیلی

با دلخوریم هم دلم براش تنگ شده بود سریع بش اس دادم

اصلا هم اهل این حرفا نیستم ک وقتی دلخورم خودمو جدی بگیرما

دلم تنگ بشه سریع بش میگم...دیدم گوشیش خاموشه فرداش..

پس فرداش...پسون فرداش و..و.. وهمش خاموش بود....

دعا دعا میکردم ک گوشیشو نگرفته باشن...اینم بگم ک دلخوریم انقد

زیاد بود ک اصن گریه نکردم...ولی بعد چن روز دیگه گفتم تاچقد بیتفاوت

باشم اخه کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

اقا زدم زیر گریه..حالا گریه نکن کی بکن...

بعد فرداش درکمال ناباوری شمارشو روگوشیم دیدم...الهی قربون صداش

برم خودش بود گفت گوشیشو گرفته بودن ولی اضاف نزدن شکر خدا...

ی دوروزی ازش خبر داشتم ولی همونجوری ک گفتم ازشانس بدمون

افتاد نالوس...ولی خدا محسنو مهنازو خیر بده ک عروسیشونو

انداختن15تیر و یزدانم گفت ک واس عروسیشون میاد مرخصی...

البته ی ی ماهی دیگه مونده چون دهمش میاد...اون شب اخری

تا3:40دقیقه باهم بیدار بودیم خیلی خوب بود...خیلی حرفا

زدیم  ب من ک خیلی خوش گذشت...

من واقعا دوسش دارم میدونم ک یزدانم دوسم داره...شک ندارم

تاريخ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 14:32 نويسنده deltang| |

دوباره تقسیم بندیشون کردن ازشانس بدمون افتاد نالوس حتی فک نکنم اونجا انتن بده...ازش بیخبرم

تاريخ پنج شنبه 9 خرداد 1392برچسب:,سـاعت 12:21 نويسنده deltang| |

miss-A