ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

درحال حاضراوضاع خوبه ینی درواقع اگه کسی کاری بهمون نداشته باشه خوشیم

واقعاماباهم میسازیم

ازوقتی یزدان خدمتش تموم شده من خیلی اذیتش میکنم ی جورایی خیلی ناز میکنم

یزدان بعضی وقتا ب این فک میکنه ک نکنه ازوقتی فهمیدم قصدش جدیه کنارکشیدم

البته خودش میدونه ک اینجوری نیس

قبلا استوارتربودم

نمیدونم چم شده بخدایزدان ازگل کمتربهم نمیگه حتی بابیحوصلگیام کنارمیاد اما اگه یزدان

یذره اشتباه کنه حتی ی کوچولو کلی باید نازبکشه

ازهمینجا ب عشقم میگم ببخشید خیلی ممنون ک اینقد تو گلی

الانم بهم اس داد گفت خاله ش فوت شده

دیشب ی ذره عصبانی بودم اخرش ی دلگیری ازخاله م باعث شد یزدانمو باگریه هام ناراحت کنم

اخه خاله اولش گفت اگه یزدان بیاد بوشهر شوهرم توپیداکردن مغازه کمکش میکنه

چون یزدانم ک اینجارونمیشناسه اگه کسی راهنماییش میکرد کارش راحتتربود

راستی یزدان میخواد حداکثرتاعیدبیاد بوشهر ی مغازه بزنه ک بعد ازدواجم همینجاباشیم

خاله وقتی گف شوهرم گفته من کاری ندارم خیلی غصه خوردم البته حق داشتن میدونم

اگه بعدا خدای نکرده زبونم لال بابا باازدواجمون مخالفت کرد اونوقت حتما یقه شوهرخالمم میگیره ک چرامیدونستید ازاول کمکشونم

کردیداما ب من نگفتید

اما جدای ازین کمکا الان من ب کمک حسی خاله مینا نیاز دارم هرکی ندونه من میدونم

این عشق چقدبزرگه

اونقد بزرگ ک یزدان توخدمت 2ساعت کوهنوردی توکوهستانهای سرد اذربایجان شرقی ک تازه وجب ب وجبش

پرازمین بود رو ب جون میخرید تا فقط 2-3دقیقه بامن حرف بزنه ومن دلواپسش نباشم

شاید کسایی ک اینومیخونن درک نکنن ک چ شرایط سختی روپشت سرگذاشتیم

الان حرف هیشکی رو باورنمیکنم اگه بگه این عشق هوسه این فقط ی دوستی ساده ست

بخدااینطوری نیست

خیلی خوبه ک تواین راه ی دوست خوب همیشه حامی من بود

فدای عاطفه ی خودم بشم ک همیشه دلداریم داد همیشه کمکم کرد اگه اشتباه کردم سرزنشم نکرد

خوشبحالم ک همچین دوستی دارم

یادتونه بهتون گفتم وقتی همو دیدیم یزدان ب کفشم گیر داد گفت چرااینو پوشیدی پات خیس اب شده چرا اسپرت نپوشیدی؟

اخه کفش خودش اسپرت بود هی میگف ب کفشم نگاه نکن خیسه داخلش اب نمیره

اصن باورم نشد چون من اسپزت نپوشیدم گفتم توهوای بارونی اب توکفشم جمع میشه خوشم نمیاد

حالا دیشب میگه

محدثه بخدا پاهام خیس خیس بود داشت یخ میزد پاهام

انقد خندیدم

راستی امروز یک ماه ازدیدارمون میگذره  امشب حتما ی جشن میگیریم بایزدان

ب مناسبت ماهگرد دیدارمون

توروخدا برامون دعا کنید

ایشالله حال همتون خوب باشه

تاريخ پنج شنبه 28 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:4 نويسنده deltang| |

ازینکه نظرات پرمهرتونو میبینم کلی خوشحالم وکلی ب خودم میبالم ک دوستانی مثه شمادارم

ایشالله همیشه خوبوخوشو سلامت باشید

این روزا روزای خیلی سختی بود منو یزدان خیلی اذیت شدیم بخدا

من قبلا ب خاله سکینه گفته بودم جریان یزدانو چن روز پیش خاله سکینه وخاله کبری اومدن خونمون

متوجه شدم ک دارن پچ پچ میکنن

اما زیاد نخواستم فضولی کنم

چن دقه بعد خاله کبری گف برو تو کمددیواری بگرد ببین مانتوهای من کدومشون اینجان

من گفتم چیزی اینجانیس من روزی چن بار کمداتاقو نگاه میکنم لباس برمیدارم

میدونم اینجا نیس

اما اصرار کرد منم گفتم شاید حرف خاصی میخوان بزنن منو میفرستن دنبال نخودسیاه رفتم

بعد خاله سکینه اومد بهم گفت این قضیه ذهن منو مشغول کرده همش تو فکرم  نمیتونم درس بخونم وباخاله ت این موضوعو درمیون گذاشتم

اون لحظه دنیا انگار برام تیره وتار شده بود چون ازنگاهش میشد فهمید ک مخالفه

گفت خاله کبری میخوا بات حرف بزنه هرچقد بش گفتم روم نمیشه فایده نداشت

خاله اومد وگف قضیه رو ازاول برام تعریف کن

اخرشم گف ماتوفامیل این مدلیشو نداشتیم  میدونم دلبسته شدی منم ی روز اندازه توبودم .

احساسات تورودرک میکنم

داشتم گریه میکردم دیگه گف اصن همین الان وسایلتو جمع کن بریم خونمون ک ابجیتم اذیتت نکنه

باهم میریم بیرون کلی میگردم ی مدت هم گوشیتو جمع کن تافکرش ازسرت بیاد بیرون

چ راحت داشت میگفت من باید عشقی ک دوسال باخونه دل نگهش داشتم تو قلبم بکشم

هزار جور نصیحت کرد

ب یزدان همه چیو گفتم اونم ناراحت شد

خیلی توفشار بودم ازیزدان خواهش کردم همه چیو ب خانوادش بگه

یزدان قربونش بشم همون لحظه همینکارو کرد هر دقیقه ازمخالفت وموافقت های خوانوادش خبر میومد

اخرش یزدان گفت ک مادرش بهش زنگ زده وگفته ب ابجیاتو برادرات کاری نداشته باش

اگه دختر خوبیه تاعید میریم خواستگاری

وااااااااییی منویزدان اون لحظه داشتیم روابرا پرواز میکردیم ازخوشحالی

اما خاله یزدانو قبول نداره همش میگف استخاره زدم گفته پشیمون میشه

همش بم زنگ میزد ومیگف تمومش کن اون قصدش ازدواج نیست منم میگفتم ب دوس داشتنش

هیچ شکی ندارم

تااینکه دوروز پیش اومد خونمون وخیلی جدی گف چون  دخترخوبی هستی وپاکی کاریت ندارم

امابایدحداقل تا فردا تمومش کنی

تمومش کردی کردی نکردی ی جور دیگه باهات برخورد میکنم

واقعا ازخاله ترسیدم

ازهزارتاحرفش ک وقتی میگفت بغضم بیشتر میشد

خاله ک رفت ب یزدان گفتم باید تموم بشه

اونشبو هرجور بگم بازم از غصه خوردنامون کم گفتم

یزدان حتی بیشتر من گریه میکرد ومن تنها ب این فک میکردم ک دل بکنه ازم

تو ی شب

انگارروانی شده بودم

یزدان همش باهام حرف میزد میگف مخالفتشون طبیعیه من همه چیو درس میکنم

اما من بش میگفتم دیگه دوست ندارم

شده بودم سنگ دل

هرچقدربیشتر التماس میکرد من بیشتر ازخودم میرنجوندمش

 نمیدونستم چکار کنم

فردا صبح زود ب خاله زنگ زدم گفتم نمیتونم دوسال برام راحت نگذشته ک راحت بگذرم

بش گفتم پارسال ک انقد مریض شدمو هرچقد ازمایش دادم هیچی معلوم نشد فقط واس جدایی ازیزدان بود

من 4ماه بیشتر دووم نیوردم کارم شده بود گریه

دیگه نمیتونم

کلی حرف زدم اون لحظه یزدان همش داشت رو گوشیم زنگ میزد

بالاخره خاله مو راضی کردم گفت راستش من دومین بار ک استخاره زدم گف امرخیریه واخرش خیلی خوبه

امامن ترسیدم، میترسیدم ک فردا پیش خانوادش پشتتو خالی کنه

ازخوبیای عشقم گفتم

خاله میگف درمورد اشناییتون ب خوانوادش دروغ گفته فردا ب توهم دروغ میگه

اما بش گفتم اگه دروغ گفت فقط بخاطر من بود ن چیز دیگه یزدان بخاطر من خیلی اذیت شد

وقتی ب یزدانم گفتم خاله روراضی کردم باورنمیکنید ک چقدخوشحال شد 

بخدا من میدونم چقد یزدانم مرده وچقد روحرفاش وایمیسته

یزدانم توسرمای تهران تمام شبو بیرون زیر بارون بود

دیشب خیلی پشیمون بودم ازکارم

واقعا عین روانیا شده بودم

خدامنو ببخشه

ایشالله اوضاع بازم بهتر بشه

توروخدا دعا کنید برامون

وقتتون بخیر

 

 

تاريخ یک شنبه 24 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:5 نويسنده deltang| |

سلام

ایندفه نمیرسم نظرارو تایید کنم همه خوبید؟

همه چی خوبه فقط ی دفه منو یزدان دعوامون شد الیته من دعوا کردم یزدانمم هیچی نگف البته

من خیلی دعواش کردم اون چیزی نگف فقط یکم ک اروم شدم گف حالا بیا بغلم

الان ک هست خوشبختی روحس میکنم بیخبری نداریم دیگه

همیشه باانرژی جوابمو میده همیشه ی همیشه

خداروشکر خدهزار بار شکر

اومدم نت ازدوتا اتفاق بشدت خوشحال شدم یکی برگشتن غریبه ودیگری دیدن عکس مهشادوسعید 

وقتتون بخیر

تاريخ یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:,سـاعت 20:24 نويسنده deltang| |

سلام

احوالتون چطوره؟

ازبس دیر ب دیر میام ونمیرسم ب دوستان سربزنم از همتون بیخبرم ببخشید

چن شب پیش یزدان یهو خطش خراب شد اعصاب من ک داغون بود

اخه شب قبلش وقتی یعداز کارش وقت کرد ک باهم اس بدیم برای اولین بار من خوابم برد ونشد ک حرف بزنیم ناگفته نماند 

ک یزدان بیچاره کلی نگران شده بود اخه سابقه نداشت من خوابم ببره

فرداش چقد منتظر بودم ی گوشی گیر بیاره بزنگه خیلی دلم تنگ شده بود اصن غروب ک شد یهو دلم گرفت

همونموقع ابجیم روم پیله کرد وهی تهدید میکرد ک تو خیلی کثیف شدی باید همه بدونن ک داری چ غلطی میکنی

همونموقع زدم زیر گریه برام قابل تحمل نبود کسی بخواد ایجوری بهم بگه

من فقط یزدانو دوس دارم

اما از نظر اون این گناه بزرگیه

انقد گریه کردم ک اخرش افتاده بودم ب هق هق 

تاحالمو دید گفت ببخشید من شوخی کردم منم بش گفتم بروگمشو نبینمت

همونموقع یزدان زنگ زد

تاصدامو شنید کلی نگران شد واسش همه چیو گفتم حس میکردم چقد الان ناراحته 

اگه ازیزدان خبر داشتم شاید حالم اونجوری نمیشد

خیلی شب بدی رو گذروندم

اما تحمل کردن اینکه همش یکی بخواد تهدیدم کنه خیلی سخت بود

همونشب اس دادم همه چیو ب خاله گفتم

فرداشم رفتم خونشون 

راحت شدم دیگه خیالم راحت شد

سرزنشم نکرد هیچ تازه کلی راهنماییم کرد ک چکار کنم عصرشم باهام اومد خونه 

وبامعظمه حرف زد

البته بخاطر اینکه ب ابجیم گفتم قضیه رو دعوام کرد گفت تومیدونی ک همیشه کارش فتنه ست

حالاهم ن ک ابجیم بهتر شده رفتارش اما شاید بخاطر خاله کمتر اذیتم کنه 

سختیش فقط همین دوماهه

محرم وصفرتموم بشه یزدان میاد با بابام حرف میزنه وهمه میفهمن قضیه رو

توروخدا دعا کنید همه چی خوب پیش بره

ای خدا کی میشه نگرانی هام تموم شه 

ازدیشب ک بایزدان حرف زدم بخاطر ی حرفش ناراحتم

بابا از دیشب تاحالا میگه چرا انقد ناراحتی مشکلت چیه

چرا من نباید بفهمم ک تو چته

دعا کنید همه چی خوب پیش بره

همه چیو میسپرم دست خدا

تاريخ یک شنبه 10 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:33 نويسنده deltang| |

ازین ب بعد دیگه همه چی خوبه

هه چی عالیه

این جرقه انقد بزرگ بود ک حالاحالاها نتونه مارودعوا بده

خداروشکر

یزدان تهرانه اما ب مامانشینا گفته ک بوشهره

ازین بابت ناراحتم خیلی هم ازین بابت نگرانم

توروخدا دعا کنید همه چی خوب پیش بره

جزاین همه چی عالیه

اونجا سرکاره تو ی شرکت سقف کاذب

ی چن دقه دیگه کارش تموم میشه

دلم براش ی ذره شده

خوشحالم ازین بابت ک امشب انقد حرف میزنیم ک دلتنگیمون رفع بشه خداروشکر

خدایا کمکمون کن

تاريخ یک شنبه 3 آذر 1392برچسب:,سـاعت 16:0 نويسنده deltang| |

miss-A