ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

اينجانب ازديروز مشغول مطالعه ي كتابي هستم ك يزدان جانم بهم توصيه كردم بخونم

درمورد ازدواجه

خودش تازه شروع كرده ب خوندنش وگف خوب ميشه توهم بخوني ماهم گفتيم چشم 

هميشه وقتي خوشحالم زيادي يكي دوسام ناراحته

جالبش اينه ك يكي دوسام فقط يكيه يني هميشه ي شخص خاصه

ديشب انقد غصه شوخوردم ك نگو

تصميم گرفتم كم كم ازلاك خودم بيام بيرون چون داره همه چي حل ميشه

وقتي توخيالم روزاي باهم بودنمونو تصور ميكنم

وايييييي

چقدخوبهپریسا دنیای شکلک ها http://www.sheklakveblag.blogfa.com/

"ايشالله خدا بخواد"

پيش يزدان ك اينو ميگم فوري جبهه ميگيره

چراخدا نبايد بخواد؟

يني ميگي نميتونم خوشحالت كنم؟

الهي قربونش بشم

بعدش منظورمو بش توضيح ميدم

دلامون خيلي حرف دارن ك به همديگه بزنن

خدايا ممنونم خدايا هزاربار شكرت بخاطر اين عشقي ك منو لايق داشتنش دونستي

بچه ها همتون دعا كنيد همه چي حل شه

ادم وقتي ي چيزوخيلي ميخواد وبراي داشتنش كلي صبر كرده

ناخوداگاه ميترسه ك نكنه نشه

دعا كنيد خدا جونمو بهم بده

ميدونم يزدانو داشته باشم ي ادم ديگه ميشم

دردم از يارستو درمان نيز هم

الان اون محدثه اي ك وقتي يزدانو نداشتو تو ذهنم ميخوام تصور كنم

چيزي ذهنمو پرنميكنه

درسته الان همه ميگن محدثه همش بيحاله وتوخودشه

اما خبر ندارن ك تو دل من چ ولوله اي ب پاست

يزدانو داشته باشم كنارم دليلي نداره خوب نباشم

عشقمه جونمه

 

داشتيد؟اول اين پست چطوري شروع شد بعد چطور تموم شد؟

خدايي جالب شدم جديدا

تاريخ شنبه 30 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 22:21 نويسنده deltang| |

زنگ زد

باصداش انگار رو ابرا پرواز ميكردم بخدا

من تاديروز انقد استرس داشتم ك حتي ي لحظه هايي دستم انقد بيجون ميشد

ك گوشيه چن گرمي از دستم ميافتاد

اما امروز نميدونم چجوريه ك سرشاراز شوروشوقم خدايا ممنون

انقد شيرين بود اين مكالمه ك نگو

بقول سعيد نويسنده وبلاگ باران عشق بايد اين وبلاگ كم كم از اين تيرگي در بياد

يزدانم داره برميگرده وبعدش تمام تلاشمونو ميكنيم ك فاصله 

تو عشقمون ريشه كن بشه

خدايا ممنونم

22يا23مهر تموم ميشه خدمتش

از حرفاي يزدان راحت ميشد فهميد ك چقد براي ايندمون نقشه كشيده

نقشه هاي خوب خوب

يني روزاي خوب داره ميرسه

خدايا ممنونم

خدايا بخاطر وجود يزدانم ممنون

تاريخ جمعه 29 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 17:32 نويسنده deltang| |

آخ ك چقد دلتنگشم...

آخخخخخخ

چقد دلم ميخواس باشه 

هميشه فقط من دلم خواس

فقط خودم

آخ

تاريخ پنج شنبه 28 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 21:48 نويسنده deltang| |

الان منويزدان 722روزه ك باهميم....

722شبه ك هرشب يزدانو هرچند پيشم نبود

يابعضي وقتا ناراحت بودم ازدستش توذهنم مرور كردم

هرشب براي يزداني ك عشقشو تو قلبم ميپروروندم عاشقانه گفتم

الان يادم اونمدتي افتاد ك ازصدقه سري يكي ازدوستان دعوامون بالا گرفت و

من نزديك ب س ماه باش هيچ ارتباطي نداشتم حتي كاري كردم ك ديگه دستش هيچجور بهم نرسه

چون بعداز اشتباه دوستم اون خيلي خيلي مقصر بود...

بالاخره گذشت

بهش فرصت دادم وحالاهم ب شدت دلتنگشم...

همه ش ميگذره

وتوي عبور اين روزاي جانفرسا

منتظرروزيم ك شادي منويزدان دركنار هم ابدي باشه

محتاج دعاي همه شما هستم

اميدوارم الان يزدان حالش خوبه خوب باشه كاش فردا بتونه زنگ بزنه

 

تاريخ چهار شنبه 27 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 1:18 نويسنده deltang| |

دلم خيلي تنگ شده البته اين خبر جديدي نيس...

بايد ي هفته بيخبر باشم

بعدش قول داده زنگ بزنه...

هنوزم باورم نميشه ك ايندفه ي اخره

بخاطر همين راحت نميتونم خوشحال باشم

ميدونين هميشه وقتي خيلي خوشحال بودم توذوقم خورد...

ديگه ازين ب بعد تا ي كاري عملي نشه خيالم راحت نميشه...

خدا خودش كمك كنه وبخواد ك ازين ب بعد كمتر سختي بكشم

انقد دلتنگ يزدانم ك كسي باورش نميشه

خدايا همه چي دس خودته كمكمون كن...

تاريخ سه شنبه 26 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 22:44 نويسنده deltang| |

دلم گرفته مثه خيلي از ادمايي ك ازينجا ميگذرن واينو ميخونن

شمارش معكوس روزهارو براي تموم شدن خدمتش انجام ميدم...

28روز ديگه مونده...

ايشالله روزا زوده زود بگذره وسختياي مرحله اول بعد دوسال تموم شه...

هميشه وقتي بي تاب ميشم وقتي بايزدان حرف ميزنمو ازدوري خسته ام

بم ميگه 18ماه بيخبري روتحمل كردي اينم ميتوني

راس ميگه

قول بودنشو ب دلتنگيام دادم...

تاريخ دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 12:11 نويسنده deltang| |

جديدا ب ي چيزايي حسادت ميكنم

ن ك چش ديدن اتفاقاي خوبو براي ديگران نداشته باشما

اما خب ي چيزايي ك ميبينم دلم ميخواد تجربش كنم

بعضي وقتا افسوس ميخورم ك چرا يزدان برام فلان كارو نكرد

البته وقتي يهو ناراحت ميشم اين فكر مياد توسرم

درواقع من اون انتظارارو ندارم از عشقم

بعضي چيزاروهم حق خودم ميدونم ك انجام بده ك نميده

اما من هي بهش گوشزد نميكنم چون فقط خودم غصه ميخورم

اينم ميدونم ك اگه فاصله برداشته شه اين مشكلاتم حل ميشه

امشب خيلي دمدمي مزاج شدم اول شبي خيلي سرخوش بودم

اما الان نيستم

يهو ياد ي چيزي افتادم غصه م گرفت

خيلي خوبه ك ادم اميدشو هيچوقت ازدست نده

من هنوز اميدي ك سركوفت خورده رو دارم...

درهرصورت هم عاشق عشقم هستمممممم

نقطه سرخط

تاريخ دو شنبه 25 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 1:42 نويسنده deltang| |

ديروز باهم خدافظي كرديم موقع خدافظي بش گفتم

كي زنگ ميزني؟من زود دلم تنگ ميشه ها

گف ي هفته ديگه تحمل كن زنگ ميزنم

گفتم وقتي زنگ زدي ن سرسنگين باشي دلم بشكنه ها حالا ميخواد دليلش هرچي باشه

گف حتمااااا خيالت راحت

حالا امروز زنگ زده سلام خوبي؟

منه بيچاره باكلي ذوق اماگف خدافظ وقطع كرد

بلند گفتم پررو

بعد ي چن دقه بعد زنگ زد جاي سلام بش گفتم پررو اونم كلي خنديد

ي ذره فقط حرف زديم اما اينم خودش خيلي خوبه

واييييييييي هنوزم باورم نميشه ك 30روز ديگه بيخبري تموم ميشه

يزدان قول داده تاكمتراز7ماهه ديگه نامزد كنيم

اميدوارم همه چي خوب پيش بره

ياد روزاي خوبه اينده ميافتم قند تو دلم اب ميشه

ميدونم تا بهم رسيدنمون كلي بحث پيش مياد كلي دعوا

اما بقول يزدان ديگه واس دعواها نگران نيستيم چون ميدونيم اخرش چي ميشه

بله اخرش ماباهم ازدواج ميكنيم...

خدايا بخاطر همه چي شكرت

تاريخ یک شنبه 24 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 11:31 نويسنده deltang| |

ديشب بحثمون خيلي بالا گرف

يزدانم بخاطر ي موضوع بم بي اعتماد شده بود...

چي بگم

خيلي ناراحت بودم

گوشيشوباخودش برده بود ك امروز تحويل بده پادگان

عذرخواهي كرد ازم اما نبخشيدمش اول

بعدشم گف من قبلا واس خاطر تو رفتم خدمت الانم بليط

گرفتم منتظرم ك باماشين برگردم خونه

ازدستش عصباني بودم اما هر اسي ك ميداد تودلم قربون صدقه ش ميرفتم

بعدازكلي بحث واينكه بد باهاش حرف زدم

كم كم اشتي كرديم

همونموقع بم گف فقط30روز اونجاست

وبقيشو بخشيدن

خداروهزار بار شكر

تو فكرم اينه ك بعد دوسال خونه دل خوردن نوبت اينه ك خوشي روشو بهمون نشون بده

ممنون بابت همراهي هميشگي همتون

تاريخ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 16:39 نويسنده deltang| |

بهم اعتماد نداره...

تاريخ شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 1:15 نويسنده deltang| |

يزدان امروز ميره و70روز ميمونه

وقتي گف اصن حرفم نيومد

چاره چيه جزصبر

مثله هميشه صبر

اما اميد دارم ك بعداين70 روز كم كم فاصله تموم ميشه

 

تاريخ جمعه 22 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 10:28 نويسنده deltang| |

يزدان ديروز برگشت

دلم براش ي ذره شده بود...

عين ديوونه ها بعضي وقتا سر ي چيزايي بحث ميكنيم

ك اخرش واس خودمون هم مسخره ست...

خدايا شكرت بخاطر اين روزا

يزدانم

عاشقتمممم

تاريخ پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 11:35 نويسنده deltang| |

سلام

اين مدت ازبس دير ب دير ميام سلامم ميكنم

ي چن روزي هست ك يزدان ديگه توشهرخدمت ميكنه وهرروزم زنگ ميزنه البته الان 

توراهه خونه ست

وداره ميام مرخصي دنبال كاراي كسري خدمتش بيفته شايد خدا خواست

وديگه نياز نشد بره باز پادگان

اخرشب ميرسه بسلامتي...

دلم براش ي ذره شده بااينكه عصر ي عالمه حرف زديم...

اما دله ديگه

ازهمتون خواهش ميكنم دعا كنيد يزدانم كاراش جورشه وديگه نره

ي حسي هميشه تو دلم ميگه ك مابراي هميشه ماله هميم

راستي يزدان گف ايندفه هركي دعوا راه بندازه طرف مقابل بايد 

براش ي تنبيه درنظر بگيره

من چيزي واس تنبيه ب نظرم نميرسه

نظر شماچيه؟

تنبيه ش چي باشه خوبه؟

 

تاريخ سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 21:10 نويسنده deltang| |

تا دیروز ک زنگ میزد رسما احساس میکردم داره منو دک میکنه

اما امروز یکم بهتر بود...

خداروشکر

ایشاله بهترم میشه

 

تاريخ یک شنبه 17 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 18:21 نويسنده deltang| |

هرکسی درک نکنه لااقل باید یزدان درک کنه ک ب من چی گذشت البته

اونم ازش انتظار ندارم درک کنه چون وقتی هزاران کیلومتر فاصله ست بینمون چجوری درک کنه

من این دوسال خونه دل خوردم

خودم خوب میدونم ک باچنگودندون اولین عشقمو چسبیدم

ک نخوام بعدا ب ی قلب دیگه عادت کنم

کاش درک کنه

خونه خودمون نیستم ک دارم اینارو مینویسم میترسم بیشتر ادامه بدم بغض امونم نده برای

 یزدان خداروشکر اتفاقات خوبی درحال رخ دادنه اما برای رابطمون نه

دیگه از مرض میاد تو شهر خدمت میکنه

وممکنه همین روزا معاف شه خداروهزار بار شکر

ممنون از همراهی همگیتون

تاريخ جمعه 15 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 22:21 نويسنده deltang| |

سلام بعداينكه يزدانم برگشت شارز نت خونمون تموم شد نتونستم بيام

ماجراهارو تعريف كنم...

الان 5روزه رفته هنوز نتونسته بزنگه

البته من همچنان منتظرم ك بزنگه ايشالله ك ميزنگه

وقتي اومده بود سيمكارتشو جا گذاشته بود وحرف زدنمون براي من بدترازمكافات بود بخدا...

باگوشي بردارزادش وبعضي وقتا هم باگوشي مامانش

بعداز دوسه روز بيخبري وبعضي وقتا هم قهر ما ي شب بعدشو راحت باهم حرف ميزديم

نزديك 5-6ماهي ميشد ك اينجوري دعوا نكرده بوديم ولي شد ديگه

حتي شب اخري ك خونه بودهم فك ميكردم همه چي بينمون تموم شده

خب همه چيزو نميشه گفت

بين همه ي مشكلاتي هست بالاخره

فرداي اونشبم ديگه فك نميكردم زنگ بزنه ووقتي 1ظهرهم گذشت ديگه شك نداشتم ك رفته

البته خودمو اماده كرده بودم هرقت زنگ بزنه كلي دعواش كنم

اما وقتي زنگ زد هيچي نگفتم

چون دلم خيلي براش تنگ شده بود

اشتي كرديم

البته غر نزدم سرش فقط بخاطر اينكه روز اخري بود ميرفتو جتمون ناراحت ميشديم

فرداشم ك رسيد زنگ زد بيشتر ازهميشه تو اين دوسه سال حرف زديم

ازكيوسك زنگ زد

هردفه ك كارتش ت ميشد خدافظي ميكرديم اما 5دقه بعدش باز با ي كارت ديگه ميزنگيد وباز حرف ميزديم اين ازساعت7 تا10/30 

ادامه داشت ك بالاخره از همديگه دل كنديمو اونم رفت پادگان...

جاي اونهمه دلخوري باعاشقانه هاش حسابي پرشد...

معلوم نيس دفعه ديگه كي اپ كنم

فقط دعا كنيد زودتر زنگ بزنه

اون عشقوزندگيه منه...

تاريخ سه شنبه 12 شهريور 1392برچسب:,سـاعت 18:34 نويسنده deltang| |

miss-A