ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

اگه بگم دیروز پیش یزدانم بودم کی باورش میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خودم ک باورم نمیشه عین ی رویا بود زیربارون لب ساحل خلیج فارس فقط منو یزدانم بودیم

وااااااااااااااای

روبروی هم بودیمو هی بهم میگفتیم اصن باورم نمیشه روبروم نشستی

اونم بعد 2سالو اندی

واقعا باورم نمیشد

اولش قرار گذاشتیم روپل هوایی چشمون ب هم بخوره

اصن انگار این شوروشوقمون روزمین جا نمیشد ک توهوا همو دیدیم

انقد خجالت میکشیدمممممممممم

اصن یزدان ک راه میرف من پشتش عین بچه ها اینور اونور میرفتم 

جوری بود ک هی یزدان نگاه میکرد ببینه من کجام

بخاطر بارون زیاد بعضی جاها اب جمع شده  بود من دقیقا همونجا راه میرفتم

یزدان میگف بیا اینطرف راه برو سرما میخوری

خخخخخخ خب من دوس داشتم تو اب راه برم

خیابون ساحلیو کلا گزکردیم انقد کیف داشت ک نگو

رفتیم اسکله اخه یزدان دوس داشت سوار قایق شه اما نشد همشون قایق ماهی گیری بودن

اولش رفتیم ساحل قدم زدیم

بعد من خسته شدم رفتیم نشستیم روسنگای کنار ساحل

من روم نمیشد نگاش کنم سرم پایین بود یزدان مسخره میکرد میگف زمین سوراخ شد ازبس

نگاش کردی خخخخخخ

بعد ک بارون بیشتر شد رفتیم زیر ی الاچیق البته ب اندازه کافی خیس شدیما

یزدانم همش نگران بود من سرما بخورم

بعد اسکله یزدان زنگ زد اژانس ک بریم رستوران

بعدشم رفتیم ی رستوران خوب

سر میز یزدان گف تو هرچی انتخاب کردی منم میخورم

اولش یکم تعارف تیکه پاره کردیم بعد ک دیدم عشقم کوتاه بیا نیست

چلومیگوسوخاریو انتخاب کردم

البته وقتی اوردن یزدان گف من زیاد میگو نمیخورم بخاطر تو میخورم میخواستم بزنمش

یزدان حرف میزدومنم همش سرم پایین بود هروق ک حواسش نبود من نگاش میکردم

یزدان هی میگف حداقل اینطرف اونطرفو نگاه کن ن همش زل زدی ب زیر میز خخخخخخخخخخخ

ی دوسه ساعتی تو رستوران نشستیم اخه بارون تند بود

البته جامون خوب بود راحت بودیم

انقد روز خوبی بود ک حد نداره

انگار خدا بهشتمو تو دنیا بهم داد

همش خداروشکر میکردم

راستی اینم بگم یزدان هرازگاهی بااینکه کنار هم بودیم اس میداد میگف چ خبر؟

ی چیزی بگو..هنوزم دوسم داری

بعضی وقتا ک سوال میرسید روم نمیشد جواب بدم میگف میخوای اس بدی؟ خخخخخخخخخ

اخرشم بعداز ی ذره قدم زدن ی اژانس دیدیم یزدان رف داخل ک ی ماشین بگیره برام وبعدخدافظی رفتم خونه

هیشه ارزوم بود بعد2سال زیربارون وکنار ساحل عشقمو ببینم

خدایا شکرت

2سال پیش تو ی قطعه ا ترانه هام نوشته بود

میرسه لحظه دیدار لب ساحلی ک خیسه

خداتو تقویم دنیا با دوتا دل مینویسه

دیروز یادم افتاد

خیلی خوشحالم خیلی

حتاج دعای همتونم

وقتتون بخیر

 

تاريخ پنج شنبه 30 آبان 1392برچسب:,سـاعت 16:45 نويسنده deltang| |

سلام

درحال حاضر همه چی خوبه خداروشکر

البته بماند این چنروزا یزدان خیلی خیلی بداخلاق شده بود

منم ازش ناامیدشدم واقعا

ابجیش اینا از کرج اومده بودن منو بلکل فراموش کرده بود حالا این هیچی چیزای

دیگه منو ناراحت کرده بود

اینو نوشتم اینجا تاهروقت اومد بخونه بدونه ک الکی نگفتم اگه تاصدسال اینده

عین فرشته ها باشه اون چن روزاولو ک از خدمت برگشته بودو فراموش نمیکنم

بالاخره گذشت

یزدان تا چن دقه دیگه ازکرمانشاه حرکت میکنه میاد بوشهر

البته من احتمال نمیدم ک ببینمش

کی اینروزا تموم میشه نمیدونم

الان دوشبه باهم خوبیم وزنگ میزنه بگوبخند داریم

البته قبلش من قهر میکنم اون زنگ میزنه واس منت کشی(یزدان جان ببخشید اینو میگما

خب خودتم میگی منت کشی میدونم اگه اینو بخونی خرخره منو میجویی)

الان زنگ زد بش گفتم اومدم کتابخونه نمیشه حرف بزنم فک کنم ناراحت شد (:دی

برامون دعا کنید

راستی وایسید وایسید

هرازچن گاهی ی اقایی (احتمالا) با اسم..n..بهم نظرخصوصی میده

اینجوری ک فهمیدم عشقش نامردی کرده ورفته سراغ کسی دیگه

اما من میبینم ک همیشه برای خوشبختیشون دعا میکنه

برام تعجب اوره

خیلیا عاشقن اما فقط بعضیا واقعا عاشقن

تاريخ دو شنبه 27 آبان 1392برچسب:,سـاعت 16:7 نويسنده deltang| |

همه چی خوبه

راستی سلام خوبید ببخشید ک دیر ب دیر میام نت دستم اومد چشوچاله همه اونایی ک بیوفا شدن ودرنبودم نمیان سر بزن درمیارم

کاش نت داشتم همه اتفاقاتو مینوشتم بخدا

یزدان صبحی دنبال کارایتسویه ش بود وقرار بود دونیم اس بده 

اما هنوز نداده

ایشالله ک اتفاق بدی نیفتاده

اینروزا زیاد بد نمیگذرن 

البته بماند ک ی دعوای حسابی کردیما

اما بقولا نمک زندگیه

این چن روزا هرکاریش کردم گوشیشو تحویل بده نداد

خداروشکر نگرفتن گوشیو وگرنه بدبختی جدید شروع میشد

یزدان تا نرسه خونه باورم نمیشه ک بیخبری تمومه

از دیشب تاحالا زیاد حرف نزدیم کلی دلم تنگ شده

صبحی ک زنگ زد بااینکه تو تاکسی بود مجبورش کردم بوسم کنه

خب دلم تنگ شده بود دیگه

محتاج دعای همتوون هستیم

فعلا

تاريخ سه شنبه 21 آبان 1392برچسب:,سـاعت 16:48 نويسنده deltang| |

سلام

این ده روز مثه ی رویا گذشت

هرچی بیشتر میریم جلو بیشترعاشق میشیم

خدایا شکرت

اینم بگم اینمدت همش من دعوا راه انداختم یزدانم صبورانه تحمل کرد

روزای جالبی بود کاش نت داشتم همشو تعریف میکردم

الانم رفته بود ارومیه برای کارای اخرش ک گفتن باید دوهفته بمونه من هنگ کردم

یزدانم واقعا ایندفه ناراحت بود قربونش برم

دوهفته خیلی زاده گف اگه فرمانده بخواد میشه نصف شه

کاش بشه همه دعا کن توروخدا

جونمه عشمه

ایشالله همه چی درس میشه

تاريخ شنبه 11 آبان 1392برچسب:,سـاعت 16:36 نويسنده deltang| |

یزدان برگشته

ی اتفاق خیلی بد افتاده براش

بعدا شاید تعریف کردم

البته اگه اجازه داد

همه چی خوبه خداروشکر

تاريخ جمعه 3 آبان 1392برچسب:,سـاعت 12:31 نويسنده deltang| |

miss-A