ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ

تنها برای تو

سلام

من خوبم

خداروشكر بهترين خبري ك ميتونم بدم اينه ك يزدان سر كاره 

تازه ي خونه هم پيدا كرده يني خونمون

تا اول سال جديد مستاجرتوشه بعدشم ماميريم اگه خدا بخواد

چن روز پيش ابجيش عكسمو تو كيف پول يزدان ديده بود

ازش پرسيده بود كيه يزدان گفته بود همونيه ك درموردش باهاتون حرف زدمو اين عكسشم ازطريق يكي دوستاش گرفتم

خودش خبر نداره عكسش پيش منه خداروشكر قضيه رو ماس مالي كرده بود

ابجيشم عكسمو پاره كرده بود گفته بود دردسرميشه عكس ي دختر پيشت باشه

اون لحظه خيلي ناراحت بودمو گريه كردم

نميدونم چجوري بگم اما ناراحت شدم خب ي جور انگار بهم توهين كردن  

ديشب تا 3صبح باهم حرف زديم

من خودم هيچ اما يزدان بايد7صبح ميرف سركار

بايد امشب كمتر حرف بزنيم

واي چقد بده ك نميشه الان بحرفيم دلم براش تنگ شده

اما جاش امشب كلي حرف ميزنيم 

دلم ميخواد كم كم بحث يزدان بياد تو خونمون

حوصله م سررفت ازبس انتظار كشيدم

توروخدا دعام كنيد...

تاريخ سه شنبه 24 دی 1392برچسب:,سـاعت 15:56 نويسنده deltang| |

تو ي بلاتكليفي بزرگ گير كرديم هردومون

قرار بود بزنگن قرار بود اينروزا من سرخوش اين باشم ك داريم زود زود بهم ميرسيم

اما...

مامانش ي دختر ديگه ب يزدان معرفي كرده يزدانم باقهر رفته تهران

ميدونم ك چقد توفشاره

دعوامون ميشه باهم بحث ميكنيم

خيلي بده البته هردومون جونمون واس هم درميره بخدا

هنوز كار يزدانم مشخص نيست

خيلي اينروزا ازخيلي چيزا ميترسم

ي ترسايي ك نميتونم ب هيشكي بگم

حتي وقتي جلوي بقيه ميخندمم ناراحتم

ي وقتايي يهو عصباني ميشم هركي باهم حرف ميزنه ميگم دس از سرم برداريد

ي وقتايي ك بامهربوني با بقيه حرف ميزنم بغضم ميتركه

ناراحتم عصبانيم

هزار سوال درمورد پيش امدهاي بين خونواده يزدان مياد توسرم

اما وقتي دارم بايزدان حرف ميزنم همش يادم ميره....

اين چن روز واقعا نااميد شده بودم

اما حالا اميدوارترم

اين چن سال ماسختياي زيادي رو پشت سرگذاشتيم

ايناهم ميگذره

دعا كنيد بشه امشب تاساعت 2..3بايزدان بحرفيم

امروز نسبت ب روزاي قبل حال هردومون بهتره

خدايا شكرت خداياممنونم

براي ما دعا كنيد...

 

تاريخ چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:25 نويسنده deltang| |

سعيد جان تولدت مبارك

ازخداميخوام ك هيچ وقت تو ومهشادو ازهم جدا نكنه

براتون بهترينارو ارزو ميكنم

ارزو ميكنم سال ديگه اينموقع دغدغه دوري ازمهشادو ب هيچ وجه نداشته باشي

والبته ميدونم اينروزا  سرت گرمه امتحاناتته 

ايشالله توهمشون موفق بشي

تاريخ شنبه 14 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:32 نويسنده deltang| |

خبر خوش

اها راستي سلام

خبراي خوب خوب دارم 

ي هفته پيش بعدازكلي بحث اينجوري شد ك من بازعشقمو ديدم

ايندفه هم عالي بود

يزدان ايندفه خودش اومد دنبالم بعدم رفتيم ساحل

توماشين ك داشتيم ميرفتيم يزدان دستاشو كنارم گذاش يني دستو بده من

منم دسامو گذاشتم تودساش وااااااي

اين اولين قدم يزدان براي راحتي من بود

توساحل يزدان باز دسمو گرفت اما من دساشو ول كردم گفتم كسي ميبينه زشته

يزدانم ك اصرار نكرد خيلي خوشم مياد زياد واس راحت بودنم اصرار نميكنه ك اذيت بشم

ي قسمت روساحل دوتاحروف انگليسي نوشته بود

ب يزدان گفتم نگا كن يكي روساحل اسم خودشوعشقشو نوشته

يزدان گف كاري نداره ك الان منم اسمامونو مينويسم

اسم دوتامونو نوشت ي قلبم دورش كشيد

براي اينكه مثه دفه قبل بيرون خسته نشيم يزدان پيشنهاد كرد ك بريم هتل

وقتي رفتم تواتاق

واااااي هرچيو ك دوس داشتم گرفته بود الهي فداش بشم من

ي هديه هم برام گرفته بود ي لباس خيلي خيلي خوشگل

وقتي ديدمش گف جايزمو بده گفتم ها؟چ جايزه اي گفت خودت ميدوني

منظورش بوس بود منم گونه هام قرمز ازخجالت

هيچي نگفت پاشد ي چيز ديگه برام بياره

وقتي نشست هواسش ب چيزاي روميزبود منم بهش زل زده بودمو نگاش ميكردم

يهو بغلش كردم اونم منو بغل كرد تاچن دقه هيچكدوم هيچي نگفتيم

يزدان گف قول بده هميشه پيشم باشي توخيلي خوبي من دوست دارم بخدا

بيشتراز20دقيقه فقط توبغلش بودم

بعدش گف محدثه لباسو ميپوشي ببينمت تولباس

بعدش پاشدم رفتم تويكي ازاتاق خوابا لباسو پوشيدم در اتاقو ك بازكردم يزدان رومبل منتظربود

گفتم بهم مياد؟

يهو  باخوشحالي پاشد دساشو واكرد منم رفتم بغلش

چ لحظه هاي خوبي بود بخدا

بعدش رفتيم رستوران بعدم تاساحل قدم زديم  چ خوب بود

توساحل ي چن تا بچه بودن يزدان هردختري ك ميديد ميگف محدثه اين هستيه

پسرم ك ميديد ميگف ماهانه اسم بچه هامونه

ي خبر بهترترم هست ك يزدان  بامامان باباش حرف زده همين روزاس ك زنگ بزنن خونمون اس قرار خواستگاري

ايشالله دفه بعد خبر خواستگاريو بدم

كمترازدوهفته ديگه مانامزديم

اصن باورم نميشه

خدايا ممنون

بچه ها برامون دعا كنيد ببخشيد ك نميتونم بيام بهتون سربزنم

تاريخ شنبه 14 دی 1392برچسب:,سـاعت 16:0 نويسنده deltang| |

سلام ب همگی

اوضاع خوبه

باهم خوشیم خداروشکر

همینروزا دوباره یزدان میاد بوشهر

اما واس من مشکله برم ببینمش

نمیدونم اخرش چی میشه

دلم میخواد این روزای اخری ک عشقمون پنهونیه اتفاقی نیفته

اما یزدان بم میگه تااین حد ترسو بودنت منو میترسونه

بعضی وقتا شبا تا ساعت یک یکو نیم میحرفیم

باهم جدول حل میکنیم مجله میخونم براش باهم ترانه میخونیم

خلاصه خیلی خوش میگذره

خداروشکر خداروشکر

دیشب بش گفتم بوس میخوام گفت پیش دوستامم بیخیال شو

بش گفتم عمرا من بوس میخوام یهو قطع کرد

چن ثانیه بعد زنگید گف اخرش مجبورم کردی بیام بیرون بیا اینم بوسات

بعد ک قطع کرد اس داد خداتورو ازم نگیره دختر بمب روحیه ای

منم کلی ذوق مرگ شدم

 

تاريخ چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:,سـاعت 15:57 نويسنده deltang| |

miss-A