ღ♥ღتو نوبرانه ی یک عمر انتظار منیღ♥ღ
تنها برای تو
اگر ميدانستند باتو در روياهايم تا كجارفته ام... سنگسارم ميكردند...
نظرات شما عزیزان:
غروب ومه به هم می آمیزند
دراولین ایستگاه شب
وقتی که دود سفید سیگار از لای انگشتم تاب میخورد
در گوشه خلوت افق
خورشید بی رمق جان میدهد به چشمان تو
تا ماهتاب مه آلود چشمانت با حس گمشده ی من درآمیزد
طعم تلخ سیگار وسرفه ای لزج
باید بروم
دود و غروب و سیگار و مه
وخورشید بی رمق چشمانت
که شعله میگیرد در گوشه ای کم سو
باید بروم
از این سیگار بیزارم....!
ممنون كه بهم سرزدي بازم بيا و با نظرات خوبت از تنهايي درمون بيار
شاد باش نه یک روز بلکه هزاران سال
بگذار آواز شاد بودنت چنان در شهر بپیچد
که رو سیاه شوند
آنانکه بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند
miss-A |